زندگینامه
پاسدار شهید محسن حججی در ۲۱ تیر سال ۱۳۷۰ در شهرستان نجفآباد اصفهان به دنیا آمد. وی پس از سپری کردن دوره تحصیلات مقدماتی و هنرستان، موفق به اخذ مدرک دیپلم از شاخه کاردانش شد و نهایتا دانش خود را تا مقطع کاردانی رشته «تکنولوژی کنترل» از مرکز آموزش علمی کاربردی «علویجه» ارتقا داد. سال ۱۳۸۵، محسن حججی در موسسه تربیتی فرهنگی «شهید احمد کاظمی» (از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) حضور پیدا کرد.
فعالیتهای جهادی
حججی از اعضای فعال این مؤسسه و فعالان ترویج و تبلیغ کتاب و از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود که اقدامات جهادی را در اردوهای سازندگی برای خدمت به مردم مناطق محروم انجام میداد. حججی در سال ۱۳۹۳، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از آن به لشکر زرهی ۸ نجف اشرف پیوست. با آغاز بحران سوریه در سال ۲۰۱۱، محسن حججی نخستین بار قبل از محرم سال ۱۳۹۴، برای دفاع از حرم حضرت زینب (س)، داوطلبانه به کشور «سوریه» رفت و به مدت ۴۵ روز در این کشور حضور داشت. وی مجددا در ۲۷ تیر سال ۱۳۹۶، به «سوریه» اعزام شد و نهایتا در ۱۶ مرداد همان سال، در منطقه «تنف» واقع در مرز کشورهای «عراق و سوریه» ابتدا توسط تروریستهای تکفیری «داعش» اسیر شد و بعد از ۲ روز اسارت با جدا شدن سر از بدن به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
وصیتنامه
«برای بانوی صبر:
السلامای بانوی سلطان عشق
السلامای بانوی صبر دمشق،
زینب دنیا و عقبای علی (ع)
شرح مدح لافتی الا علی (ع)
در مسیر شام غوغا کردهای
شهر را آشوب برپا کردهای
خطبه خواندی از غریبی حسین (ع)
زنده کردی کربلا در عالمین
گر نبودی کربلایی هم نبود
گریه و شور و نوایی هم نبود
رنجهایی ست فراوان دیدهای
خیمه ها، غارت، سواران دیدهای
دیده بودی، حلق و چشم و حرمله
گریه کردی پا به پای قافله
صلی الله علیک یا اُماه یا فاطمة الزهرا «سلام علیک» وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فِی سَبیلِ اللهِ أمواتاً، بَل أحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون؛ هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است بر جریده عالم دوام ما… چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیکتر میشوم قلبم بیتابتر میشود… نمیدانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم… نمیدانم چگونه خوشحالیام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم… به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم مینویسم… نمیدانم چه شد که سرنوشت، مرا به این راه پر عشق رساند… نمیدانم چه چیزهایی عامل آن شد… بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است… عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذراندهام… و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه بندگی میرسم… خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم، اما نمیدانم که چقدر توانستهام موفق باشم… چشم امیدم فقط به کرم خدا و اهل بیت است و بس. امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده بد پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند… که اگر این چنین شد؛ الحمدالله رب العالمین… اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید، علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید… اوست که رو سیاهی، چون مرا هم میبخشد و مرا یاری میکند… همسر عزیزم زهرا جانم اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلیام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت فدای حضرت زینب شد… مبادا بیتابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان… حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید. پدر عزیزم همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگیام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشهاش علی اکبر حاضر شد… داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست… پس صبور باش پدرم، میدانم سخت است، اما میشود… مادر عزیزم امالبنین علیهاالسلام چهار جوان خود را فدای حسین و زینب کرد و خم به ابرو نیاورد.
حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از حسین (ع) سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون امالبنین صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای حسین (ع) و حضرت زینب (علیها) کردهای و مبادا با بیتابی خود دل دشمن را شاد کنید… برادر عزیزم اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظهایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین عباس ابن علی حاضر شد و داغ برادر کمرش را خم کرد… مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیهای که تقدیم اسلام کردهاید شک بیاورید… خواهران خوبم لحظه وداع با شما و مادرم و پدرم مرا به یاد آن لحظهایی انداخت که اهل حرم حضرت علی اکبر را راهی میدان جنگ میکردند؛ پس اگر من هم رو سفید شدم غم و غصه و اشک و ناله خود را فدای علی اکبر کنید و مبادا داغ خود را از داغ دل اهل حرم بیشتر بدانید… پسر عزیزم، علی جان… ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم… سعی کن راه مرا ادامه بدهی… سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به شهادت ختم شود… پدر و مادر همسر عزیزم… همیشه شما را همچون پدر و مادر واقعی خودم میدانستم و خوشحالم که سرنوشتم با حضور در خانواده شما رقم خورد… به شما هم جز صبر و تحمل چیز دیگری سفارش نمیکنم، همیشه یاد داشته باشید علی اکبر حسین هم تازه داماد کربلا بود… از همه میخواهم این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ حلالم کنید… اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود.
اما چند وصیت کلی: از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنهای نائب بر حق امام زمان است. از همه خواهران عزیزم و از همه زنان امت رسول الله میخواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید… همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهلبیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه (س) خطاب به پدرش فرمودند: غصه حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته، اما به سرم هست هنوز… از همه مردان امت رسول الله میخواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین (ع) را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید… خودتان را برای ظهورامام زمان روحی له الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه شما به خیر ختم میشود… مقداری حقالناس به گردن دارم که عاجزانه میخواهم برایم ادا کنید… – اگر برایتان مقدور بود به مقدار یک ماه نماز و روزه برایم ادا کنید که اگر خدایی ناکرده گهگاهی از روی خطا نمازی قضا کردم و یا روزهای از دست دادم جبران شود… اللهم عجل لولیک الفرج… آمین
27/4/1396، محسن حججی».