شهید بابک نوری

بابک نوری

  شهید بابک نوری هریس متولد 21 مهر سال 1371 بود که در 28 آبان 96 در منطقه البوکمال به دست تکفیری‌های داعش به شهادت رسید و در یکم آذرماه در رشت تشییع و تدفین شد.

  پدر شهید بابک نوری می‌گوید: واقعیتش را بگویم، ما اصلا بابک را نشناختیم، در حال حاضر که بابک شهید شده می‌بینم که پسرم چقدر در انجمن‌های خیریه فعال بوده، می‌بینم همه جا او را می‌شناختند اما انگار فقط ما او را نشناخته بودیم. نه اینکه بابک پسرم باشد و این را بگویم، نه. ولی بابک یکی از فعال‌ترین جوان‌های شهرمان بود. سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه‌های مختلف پیش قدم بود. اصلاً هم تک بعدی نبود و به واسطه سن و سالش جوانی می‌کرد و از همه قشری هم دوست و رفیق داشت.

ادامه راه پدر…

   من هر روزی که در جبهه بودم خاطراتش را نوشتم، هر روز، با چه کسی بودیم؟ چه صحبت‌هایی کردیم؟ کجا نشستیم؟ امروز چند تا شهید دادیم؟ چه کسانی شهید شدند؟ این شهیدان از کجا آمده بودند؟ بابک به واسطه سوالات زیادی که از من می‌کرد دفتر خاطراتم را دادم به او و گفتم بابک جان این دفاتر خاطرات من را ببر و بخوان. من دو تا آلبوم پر از عکس دارم از رزمندگان که اکثریت آنها شهید شدند، مثلا من یک عکسی دارم، چهار نفریم هر سه تای آنها شهید شدند، فقط از آن چهار نفر من مانده‌ام که توفیق نداشتم به سوی خدا پرواز کنم. بابک در چنین فضایی و در همچون خانواده‌ای رشد کرده است.

  خواهر شهید هم از برادرش برایمان گفت: بابک برادر عزیزم همان‌طور که در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود، عاشق خانواده و زندگی بود، به روز بودن رو خیلی دوست داشت، عاشق تیپ‌زدن بود، روی لباسی که به تن می‌کرد حساس بود. رو تیپش، حتی عکس‌هایی که از سوریه آمده، همه دوستانش خاکی و نامرتب هستند، اما بابک همچنان تمیز و موهایش طوری است که انگار تازه دوش گرفته بود!

  مادر شهید از فرزندش می‌گوید: خیلی باهوش بود، همیشه دانش‌آموز ممتازی بود و فوق‌لیسانس را هم در رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شده بود. بابک یکی از دانشجوهای فعال دانشگاه تهران هم بود. اما همه این‌ها را رها کرد و عاشقانه قدم در این راه گذاشت. ذاتش جوری بود که می‌خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد و تک بعدی نباشد.

  برادر شهید می‌گوید: کم‌کم گرایش پیدا کرد و رفت سمت بسیج محله، غروب که می‌شد نمازش را می‌رفت آنجا می‌خواند، با بچه‌ها فعالیت می‌کرد. سن سربازی که فرا رسید، بالاخره آن دوره‌های بسیج فعال و این‌ها را همه را گذرانده بود، مدارک همه آنها را هم داشت، و وقتی که برای سربازی به سپاه رفت، آنجا نگاه و استعدادش بیشتر شکوفا و علاقه‌اش بیشتر شد. آن موقع من نمی‌دانستم در آن فضا چه چیزهایی را تجربه کرد، ولی الان می‌فهمم چه چیزهایی دید؛ با امثال شهید جعفرنیا و سیرت‌نیا همنشین شد. هر کس با چنین بزرگانی همنشین باشد به نظر من، نگاهش قوی‌تر و استعدادش بیشتر می‌شود.

  عموی شهید از برادرزاده‌اش برایمان می‌گوید: در اوج انتخابات بودیم، روز دوشنبه قرار بود که برود اعتکاف، از روز جمعه اصرار داشت که دوشنبه باید برود، هر چقدر به روز موعود نزدیک‌تر می‌شدیم، مخالفت ما بیشتر می‌شد، چون بخش مهمی از کار ستادی ما به عهده بابک بود، و از برادرزاده‌ام می‌خواستم که نرود که وی مقاومت می‌کرد. شب یکشنبه بود، با حالت عصبانیت و پرخاشگری به بابک گوشزد کردم که با وجود این همه کار نباید برود. شهید مچ دستم را گرفت، برد داخل اتاق، گفت عموجان شما یک تضمین به من بدهید، که من سال آینده این موقع هستم، گفتم من نمی‌توانم تضمین بدهم که خودم هم یک‌سال دیگر باشم، گفت: همین دیگر، خداوند فرصتی گذاشته ما برویم اعتکاف تا از گناهان ما بگذرد و اینجا بود که دیگر من سکوت کردم.

سوریه را به آلمان ترجیح داد

  پدر شهید از ماجرای اعزام فرزندش به سوریه برایمان می‌گوید: به‌طور مستقیم با من این موضوع را مطرح نکرد اما می‌دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و هر روز می‌رود و می‌آید و اصرار می‌کند که اعزامش کنند. تا اینکه بالاخره با اعزامش موافقت شد و فکر می‌کنم واقعا این موافقت هم کار خدا بود. بابک یک روز قبل از اعزام خود، در مسجد باب‌الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که مسجد آذری‌های مقیم رشت است و همه بابک را درآنجا می‌شناسند، از همه نمازگزاران مسجد بعد از نماز خداحافظی کرده بود، به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می‌خواهم بروم خارج از کشور، آن موقع همه فکر می‌کردند می‌خواهد آلمان برود.

  از پدر می‌پرسم چرا آلمان؟! پدر شهید می‌گوید: چون من و برادران بابک خیلی اصرار داشتیم که به آلمان برود و ادامه تحصیل بدهد، حتی موقعیتش را هم برایش فراهم کرده بودیم اما خودش قبول نمی‌کرد برود.

می‌روم سوریه که بی‌مادر نمانم!

  مادر شهید ادامه می‌دهد: به من گفت که با اعزامم موافقت شده، من هم از روی احساسات مادرانه‌ای که داشتم خیلی‌گریه کردم، شاید منصرف شود. اما بابک تصمیم خود را گرفته بود، گفت: «من حضرت زینب‌ (س) را در خواب دیده‌ام و دیگر نمی‌توانم اینجا بمانم باید به سوریه بروم. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست مادر، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته‌ام». حتی شنیدم که به او گفته‌اند که چطور می‌خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی، پسرم بابک هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه است.

  از پدر شهید از اینکه وقتی سوریه بود با هم صحبت می‌کردیدیا خیر پرسیدم، که پدر می‌گوید:ابتدا فقط به مادر و خواهرهای خود زنگ می‌زد، با من صحبت نمی‌کرد. اما یک روز دیدم تلفن همراهم زنگ خورد و شماره‌ای هم که افتاد ناشناس بود، فکر کردم بابک است، وقتی تلفن را جواب دادیم دیدم آن طرف خط یکی از دوستان و همرزمان خودم در زمان جنگ است. سلام و علیک کردیم و من پرسیدم حاج حسن کجایی؟ گفت سوریه‌ام. بیشتر بچه‌های گردان میثم هم الان اینجا هستند. بعد هم گفت پسرت هم اینجاست چرا به من نگفته بودی پسرت مدافع حرم است؟! بعد هم گوشی را داد به بابک و با هم صحبت کردیم. از آن به بعد در این مدت کوتاهی که سوریه بود بابک دیگر به من زنگ می‌زد.

  در آخرین مکالمه وقتی بابک تماس گرفت من از تهران داشتم برمی‌گشتم رشت که به مشهد بروم. بابک تا شنید من می‌خواهم مشهد بروم گفت آقا جان قول بده من را دعا کنید. من گفتم: پسرم، عزیزم، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا کنی، گفت نه آقا جان قول بده، هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف‌های بین من و بابک بود. نکته جالب اینجاست که بابک همان روز از من خواست که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتش را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتش من اصلاً خبر نداشتم که مزارش را کجا در نظر گرفته‌اند اما وقتی که برای تشییع او رفتیم دیدم که خانه جدید بابک درست کنار بچه‌های عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان من بودند و در جبهه شهید شدند.

نحوه شهادت شهید

  همرزم شهید می‌گوید: موقع ناهار، یک خمپاره‌ای ما بین ما و بابک آمد پایین، فکر می‌کنم صدوپنجاه متر با ما فاصله داشت، وقتی خمپاره دوم پایین آمد دقیقا این سه تا روبروی هم بودن، شهید بابک نوری بود، شهید عارف کامل بود و شهید نظری، که وقتی ماشین تویوتا پارک بود، این خمپاره از زیر ماشین تویوتا وسط سفره این‌ها می‌خورد و خوشا به سعادت و حالشان که شهید شدند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *